جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1073

1. نیاساید کس از افغان من جایی که من باشم

2. همان بهتر که هم خود همنشین خویشتن باشم

3. دهم تسکین خود هر شب که فردا بینمش در ره

4. ولی آن سنگدل ناید از آن راهی که من باشم

5. مرا بربود ذوق گفت و گوی آن پری زان سان

6. که چون دیوانگان پیوسته با خود در سخن باشم

7. چو همدردی نمی یابم که گویم درد خود با او

8. گهی با یاد مجنون گه به فکر کوهکن باشم

9. رقیبا تلخ گفتن تا به کی چندان زبان درکش

10. که یکدم گوش بر گفتار آن شیرین دهن باشم

11. چنان بربود خواب از من که ناید چشم من بر هم

12. مگر وقتی که زیر خاک خفته در کفن باشم

13. چو شد در کار می پیمان تقوا، جامی آن اولی

14. که پیمانه به کف با ساقی پیمان شکن باشم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* در زلف بتان، مپیچ، ای دل
* کاین رشته سری دراز دارد
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
* آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
شعر کامل
حافظ
* یک شب خیال تو دیدم ما بخواب
* زان چشم، دگر به چشم ندیدم خواب را
شعر کامل
سلمان ساوجی