غزل شمارۀ 1117
1. دادیم دست چو دیدی به ره خود بستم
2. تا نیفگندی از پا نگرفتی دستم
3. گرچه شد سوده مرا پای به راه طلبت
4. کردم از تارک سر پای و ز پا ننشستم
5. یک سرِ ناخنم از سینه نماندست درست
6. بس که از دستِ غمت سینه به ناخن خستم
7. هستیم شد همه در راه تمنای تو نیست
8. نیستم جز به تمنّای تو هرجا هستم
9. داشت در تفرقه غم های پراگنده مرا
10. بر تو عاشق شدم و از همه غمها رَستم
11. هر زمان در صفت حسن تو همچون جامی
12. بر سرِ لوح سخن نقش دگر می بستم
13. چون رخ خوب تو دیدم ز همه شرمنده
14. پاره کردم ورق خویش قلم بشکستم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده