غزل شمارۀ 1118
1. چون تاب نیاری که به تو دیده فروزم
2. آن به که به مژگان ز رخت دیده بدوزم
3. تنگ آمدی از من مگشا در نظرم روی
4. بگذار که در آتش شوق تو بسوزم
5. خواهم چو مه نو زتو انگشت نما شد
6. زینگونه که کاهد غم تو روز به روزم
7. دل خون شد و سر خاک به راه غم عشقت
8. در دل غم و در سر هوسِ تست هنوزم
9. شب شعلۀ آهم ز تو بر سقف عَلَم زد
10. هر نی شد از آن مشعله ای خانه فروزم
11. از کش مکش هجر کمانیست خمیده
12. این تن که برو خشک شده پوست چو توزم
13. من گفتم و جامی ز میان تو سخن راند
14. جز خاطر دانا که کند فهمِ رموزم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده