غزل شمارۀ 1156
1. ساقی بیا که دیگر زین گفت و گو بجانم
2. یک دم ز ساغر می نه مُهر بر زبانم
3. تنگ آمدم ز دانش در ده شراب صافی
4. تا لوح خاطرم را شوید ز هرچه دانم
5. هرچند حیله کردم از خویشتن نرستم
6. می ده که تا به مستی خود را ز خود رهانم
7. زان می که گر بنوشم یک جرعه روزی از وی
8. چون خضر تا قیامت زان جرعه زنده مانم
9. زان می که بعد عمری بر خاکم ار بریزی
10. چون شاخ تازه از گِل بر روید استخوانم
11. چون نیست می مباحم در کیشِ خودپرستان
12. به ز آب روی ایشان خاک درِ مغانم
13. از می رساند جامی خود را به وصل جانان
14. ساقی بیا که باشد خود را به وی رسانم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده