غزل شمارۀ 1185
1. بناز ای چشم شوخت فتنۀ خوبان ترکستان
2. نه چشم است اینکه دین غارت کن تازیک و ترکست آن
3. به لطف روی گلگونت نروید لاله در صحرا
4. به شکل قد دلجویت نروید سرو در بُستان
5. زمیگون لعل تو آورد مطرب در میان نُقلی
6. کنون عمریست کان نَقلست نُقل مجلس مستان
7. چه شیرین پرورش داده است با آن لب ترا دایه
8. همانا شهدِ ناب آمد به جای شیرش از پستان
9. به ناکامی نخواهم دور از آن در زندگی دیگر
10. خدا را کام من زآن لب بده یا جان من بِستان
11. زنی تیغ و شفیع این گنه سازی دو ساعد را
12. نکرده زیر پاکس خون عاشق را بدین دستان
13. بدین کشور نیاز آورد با دست تهی جامی
14. میفشان آستین بی نیازی بر تهی دستان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده