غزل شمارۀ 1191
1. شد وزان سوی رزان باد خزان باز وزان
2. گشت زرد از غم بی برگیِ خود رنگ رزان
3. برگها بین به چمن گشته چو گلها رنگین
4. نیست جز رنگ بهار این که برآورد خزان
5. هست هر برگ چناری چوکفِ رنگ رزی
6. بسته بر چوبِ خزان دست همه رنگ رزان
7. آنکه دی دست زنان بود به عشرت در باغ
8. بینی امروز به صد حسرتش انگشت گزان
9. سرد شد مجلسِ مستان ز دم بادِ صبا
10. گویی از انجمنِ واعظ شهرست وزان
11. شیره را خام به خُم کن مپسند ای خواجه
12. کش رسد آفتی از آتش جلّاب پزان
13. جامی احسنت که آن گونه که خاطر می خواست
14. آمد این تازه غزل بلکه بسی بهتر از آن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده