غزل شمارۀ 1192
1. بودم آن روز درین میکده از دُردکشان
2. که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان
3. از خرابات نشینان چه نشان می طلبی
4. بی نشان ناشده زیشان نتوان یافت نشان
5. هر یک از ماه وشان مظهر شأن دگرند
6. شأن آن شاهدِ جان جلوه گری از همه شان
7. جان فدایش که به دلجویی ما دلشدگان
8. می رود کوی به کو دامنِ اجلال کشان
9. در رَهِ میکده آن به که شوی ای دل خاک
10. شاید آن مست بدین سو گذرد جرعه فشان
11. نکتۀ عشق به تقلید مگو ای واعظ
12. بیش ازین باده بچش چاشنیی بس بچشان
13. جامی این خرقۀ پرهیز بینداز که یار
14. همدمِ بی سر و پایان شود و رندوشان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده