غزل شمارۀ 1202
1. دل چشمه چشمه شد ز خدنگ تو و کنون
2. آید به راه دیده زهر چشمه جوی خون
3. خواهم که لب به آه گشایم گهی ولی
4. ترسم کشد زبانه برون آتش درون
5. می گویم از وصال تو با خود فسانه ها
6. دردِ فراق را به همین می کنم فسون
7. هر لحظه دل به فنّ دگر می بری ز خلق
8. در دلبری نبود کسی چون تو ذوفنون
9. دل را به جرمِ عشق ملامت چه فایده
10. کش بخت تیره گشت بدین شیوه رهنمون
11. هردم مکن فسوس که روزی رسی به وصل
12. کین آرزو زحوصلۀ ما بود برون
13. در حق جامی آنچه توان می کن از جفا
14. مشکل که عاشق دگر افتد چنین زبون
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده