غزل شمارۀ 1203
1. ز درد تا شده چشمت چو اشک ما گلگون
2. نشسته اند ازین درد مردمان در خون
3. به دردِ چشم ز گردون رسید چشم ترا
4. مرا رسید ز درد تو ناله برگردون
5. مرا تو چشمی و دردِ تو درد چشم منست
6. گرفت چشم مرا درد چون ننالم چون
7. ز درد اهل نظر بیش ازینت آنچه به گوش
8. رسیده بود بدیدی به چشم خویش اکنون
9. اگر تو خون نکنی کم به درد چشم ای کاش
10. که دم به دم نکند غمزۀ تو خون افزون
11. هزار چشم برونِ درِ تو فرش ره است
12. بدان امید که یک دم قدم نهی بیرون
13. سواد گفتۀ جامی فسون هر دردست
14. ولی به چشم تو مشکل درآید این افسون
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده