غزل شمارۀ 1207
1. ای ز خورشید رُخت تا ماه بعد المشرقین
2. اهل بینش را تماشای جمالت فرض عین
3. روی تو چون مه عیان سرّ دهانت بس نهان
4. در میان این و آن موی میانت بین بین
5. سبحه در گردن عصا در کف مُصلّا بر کتف
6. پای تا سر شیخ شهرت جوی ما شیدست و شین
7. استخوانم شد زغم صد پاره و هر پاره ای
8. زان مقامرْ پیشه دارد داغ ها چون کعبتین
9. جان که از لب دادی ام بستان به تیغ از من مباد
10. کز جهان بندم ز عشقت رخت ادا ناکرده دین
11. صوفی این دلق مُلَمّع صرف وجه باده کن
12. در لباس صورت از رندان نشاید زیب و زین
13. عزم مسجد کردم از میخانه پیر می فروش
14. گفت یار اینجاست جامی این تمشی این این
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده