جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1210

1. تُرک شهر آشوب من زینسان که شد صحرانشین

2. خواهم از شوقش به صحرا رو نهادن بعد ازین

3. هر کجا منزل کند شب گر تواند ز آسمان

4. مه زند بهر نزولش خیمه بر روی زمین

5. توسن عقلم که از عشق بتان سر می کشد

6. عشوۀ آن شهسوار آخر کشیدش زیر زین

7. آن سپاهی را نبینم جز به لشکرگاه حشر

8. گر چنین آرد سپاه هجر بر جانم کمین

9. زارم از دوری خدا را ای که سویش می روی

10. چشم خود می بخشمت بستان و از دورش ببین

11. کُحل دولت خواهم از میل سعادت دیده را

12. خاکی از پایش بجو خاشاکی از راهش بچین

13. کم ترینِ بندگان جامی به یادش داد جان

14. هیچکس یادش نداد از بندگان کمترین


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
* زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
شعر کامل
حافظ
* درون فروماندگان شاد کن
* ز روز فروماندگی یاد کن
شعر کامل
سعدی
* زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود
* زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
شعر کامل
خاقانی