غزل شمارۀ 1211
1. مشو سنگین دلا مشغول چوگان باختن چندین
2. یکی چوگان حوالت کن به من جانبازی من بین
3. نظر بر کوی داری اینقدر گویی نمی دانی
4. که سرگردان ترا گویم درین میدان منِ مسکین
5. مزن چوگان مباد افگار گردد آن کف نازک
6. مران توسن مباد آزار گیرد آن تنِ سیمین
7. مَه از خنگ فلک خواهد به پای مرکبت افتد
8. چو با این عشوه و دستان کنی جولان ز پشتِ زین
9. چه تازی هر طرف توسن خدا را بهر آسایش
10. فرود آ لحظه ای بر دیدۀ گریان من بنشین
11. دل و جانم فدای آن رخ پر خوی که پنداری
12. قِران کرده است خورشید جهان افروز با پروین
13. مینداز از نظر جانا چنین یکباره جامی را
14. که هم دل در سروکار تو کرد آن مبتلا هم دین
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده