غزل شمارۀ 1243
1. دل به جان درمانده وان جان و جهان با دیگران
2. من ز پا افتاده وان سروِ روان با دیگران
3. آنگه از خود دیدن جولان او رشک آیدم
4. چون توانم دیدنش جولان کنان با دیگران
5. التفات او چه خرسندی دهد چون بینمش
6. خشم ظاهر با خود و لطف نهان با دیگران
7. ای اجل بِستان ز من این جان بی آرام را
8. تا به کی باشد مرا آرامِ جان با دیگران
9. جان به انبازی نشاید وین عجب کان سنگدل
10. یک زمان با ما نشیند یک زمان با دیگران
11. با من ار نامهربان شد نیست غم، غم زان بود
12. کش به رغمِ خویش بینم مهربان با دیگران
13. جان جامی با خیالش روز و شب در گفت وگوست
14. جای آن دارد که نگشاید زبان با دیگران
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده