غزل شمارۀ 1245
1. مرو زین چشمِ تر ای اشک خونین دم به دم بیرون
2. شدم رسوا منه دیگر زفرمانم قدم بیرون
3. به روز وصل خواهم چاک دل دوزم ز پیکانت
4. که ماند شادی و عشرت درون، اندوه و غم بیرون
5. به صحرا وقت گل آن نیست لاله بلکه آتش ها
6. زخاکِ داغ داران فراقت زد عَلَم بیرون
7. زدی بر لوح سیم از مشکِ تر نونی رقم یعنی
8. نیاید خوشنویسان را چنین حرف از قلم بیرون
9. نگویم راز آن لب گرچه خوردم خون از و عمری
10. بلی ندهد ز خمِ دردخورده باده نم بیرون
11. غمت از دل نرفت و رفت جان از تن نبودست آن
12. که می گفتم غمت آید ز دل با جان به هم بیرون
13. گرفت از تنگنای شهر هستی خاطر جامی
14. چه بودی گر قدم ننهادی از مُلک عدم بیرون
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده