غزل شمارۀ 1271
1. زنی بر دل ز مژگان زخم و داری ابروان پنهان
2. زهی شوخی که تیراندازی و سازی کمان پنهان
3. تو مست خواب و من نظاره گر دزدیده در رویت
4. چو آن دزدی که گل چیند به باغ از باغبان پنهان
5. میان مردمان رسوا شدم از اشک خویش آری
6. نماند راز عاشق با دو چشم خون فشان پنهان
7. تنم از گریه غرق آب و دل پر شعلۀ آتش
8. که دیدست آب را زین گونه آتش در میان پنهان
9. چو گویم غنچۀ باغ لطافت آن دهان خواهم
10. نباشد این معمّا بر ضمیر نکته دان پنهان
11. به عشقت پیش دشمن داستان گشتم چه خوش بودی
12. اگر ماندی میان دوستان این داستان پنهان
13. نه خاک جامی است این بلکه در زیرزمین کرده
14. سگ کویت برای طعمه مشتی استخوان پنهان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده