جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1272

1. مهِ تُرکی زبان من نداند فارسی چندان

2. چو گویم بوسه ده مشكل نهد بر فارسی دندان

3. پریرم بود در دل شوق او چندان که می مردم

4. چو آمد دی دو چندان گشت و هست امروز صد چندان

5. زغيرش دیده در بستم مکن جامی به دل هر بت

6. که این شهریست از آمد شد بیگانه در بندان

7. چه حاصل گر شد از سندان دل هایش تنم حلقه

8. چونگشاید دری بر روی من زین حلقه و سندان

9. نه یوسف داشت تنها محنت زندان که چون یوسف

10. به زندان رفت بی او بر زلیخا شد جهان زندان

11. من ابر نوبهارم، او گل خندان عجب نبود

12. اگر باشم به باغِ دهر من گریان و او خندان

13. بتان فرزند و جامی نیست جز يعقوب غمدیده

14. که مشعوف جمال يوسف است از جمله فرزندان


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* راه هفتاد و دو ملت می شود اینجا یکی
* زینهار ای طالب حق از در دل نگذری
شعر کامل
صائب تبریزی
* پسته را با دهن تنگ تو نسبت کردم
* رفت در خنده ز شادی مگرش باور کرد
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* چه فضل و علم گرد آرم؟ چو رو در عشق او آرم
* به بصره چو کشم خرما؟! به کرمان چون برم زیره
شعر کامل
مولوی