غزل شمارۀ 1290
1. شدم به صحبت پیرِ مغان سحرگاهان
2. ز قید هستیِ موهوم خود امان خواهان
3. ربود آگهیم را به یک دو جرعۀ می
4. که نیست رَستن ازین قید کارآگاهان
5. فداش هستیِ من کز فروغ طلعت خویش
6. نهد چراغ هدایت به راه گمراهان
7. درخت وصل بود بس بلند و طرفه کزان
8. نچید میوه به جز دست دستِ کوتاهان
9. چه سود شوکت شاهی که در نشیمن خاک
10. یکیست ظلّ گدایان و عزّت شاهان
11. برای پرورش جان خوشست کاهش تن
12. خلاف مذهب تن پروران و جان کاهان
13. بلاست محتسب ار ناگهان رسد جامی
14. حذر فریضه بود زین بلای ناگاهان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده