غزل شمارۀ 1316
1. گر به پای سرو بخرامد قد رعنای او
2. سرو همچون سایه خود را افگند در پای او
3. بر سر بازار گل بی وجه گو مفروش حُسن
4. چون ندارد کس به دور عارضش پروای او
5. سایۀ آن سرو بالا هر کرا بر سر فتاد
6. سر به طوبا کی درآرد همّت والای او
7. آن پری رو مردم چشم منست، این روشنست
8. جای آن دارد که سازم چشم روشن جای او
9. دی خرامان بر گذشت آن نخل تر سوی چمن
10. سرو بر جا خشک ماند از حیرت بالای او
11. ریخت شیرین خون فرهاد و ازین شیرین تر آن
12. کز پیِ خون ریختن هم خود دهد حلوای او
13. شد میسر وایۀ جامی که وصل دوست بود
14. باز اگر از وایۀ خود بازماند وای او
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده