غزل شمارۀ 1361
1. زهی رویت ز هر رویی نموده
2. به جز روی تو خود رویی نبوده
3. نموده روی خویش از حُسن خوبان
4. دل از عشّاق بی سامان ربوده
5. فروغ روی توعالم نگیرد
6. ز زلفت گر شود تاری گشوده
7. نداند سرّ عشقت کس به از تو
8. که هم خود گفته ای هم خود شنوده
9. اگر ماند همه اعیان عالم
10. به خلوت خانۀ وحدت غنوده
11. وگرنقش همه ذرّات عالم
12. شود زآیینۀ هستی نموده
13. نگردد قدس ذات لایزالت
14. از آن یک کاسته زین یک فزوده
15. ثنای ذات تو جامی چه داند
16. چه گوید ناستوده از ستوده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده