غزل شمارۀ 1364
1. مرا دلیست به صد گونه درد پرورده
2. که رفت جان و جهانم وداع ناکرده
3. ز من گذشت تغافل کنان نمی دانم
4. که طبع نازکش از من چرا شد آزرده
5. ز پافگند مرا هجر او مباد آن روز
6. که رو به مرد کند این بلای صد مرده
7. بود به دیدۀ مردم چو مردم دیده
8. چه عیب از آن که شد از تاب خور سیه چرده
9. برون فتاد دل از پردۀ شکیب و هنوز
10. زمانه تا چه برون آرد از پسِ پرده
11. مقلّدان چه شناسند داغ هجران را
12. خبر ز شعلۀ آتش ندارد افسرده
13. دریغ و درد که جامی به خشکسال فراق
14. ز پافتاد بر از کِشت وصل ناخورده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده