غزل شمارۀ 1402
1. خوش آن دو یار که دل کرده صاف چون شیشه
2. به هم خورند می لعل از آبگون شیشه
3. ز رشک لعل تو هر خون که خورده بود اکنون
4. به همدمیِ قدح می دهد برون شیشه
5. به سجدۀ درت از دیده ریخت خون دلم
6. بلی شراب بریزد چو شد نگون شیشه
7. دلم خیال ترا جای شد ز عشوۀ عشق
8. چنانکه جای پری گردد از فسون شیشه
9. دل مرا به ملامت ميازما که کسی
10. به سنگ خواره نکردست آزمون شیشه
11. به جای باده پر آب حیات شد هرگه
12. خيال لعل تو آورد در درون شیشه
13. تمام شد می از آن لب فسانه گو جامی
14. که موج دیدۀ ما پُر کند ز خون شیشه
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده