غزل شمارۀ 1406
1. ای ز سنبل خط تو بر گل نقاب انداخته
2. زلف شبرنگت بر اوج مه طناب انداخته
3. جعدتر داری به رخ يا راقمِ خطّ لبت
4. شسته مشکین لیقه و بر آفتاب انداخته
5. از لبت دل در خیال آب حیوان تشنه ایست
6. بر امید آب خود را در سراب انداخته
7. از لطافت روی تو خط می نماید زیر پوست
8. سبزۀ تر گوییا عکس اندر آب انداخته
9. طرّۀ پر خم که شد موی میانت را کمر
10. بر رگ جانم هزاران پیچ و تاب انداخته
11. دل که از غم سوخت از بویش منِ بی خود خوشم
12. همچو آن مستی که بر آتش کباب انداخته
13. ای خوش آن شب ها که جامی رخ به پایت سوده است
14. چون تو واقف گشته ای خود را به خواب انداخته
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده