غزل شمارۀ 1409
1. من که از سوز دل غمزده گشتم همه آه
2. بین چو آهم به سر از دود دل این چتر سیاه
3. گریه گویند گناه است ز شوق رخ خوب
4. چند دور از تو بود دیدۀ من غرق گناه
5. خاطر از مشغلۀ خسته دلان رنجه مدار
6. پادشا را نبود چاره زغوغای سپاه
7. کرده ام جای به سر خاک کف پای ترا
8. جای آن دارد اگر سر کشم از افسر جاه
9. سرو را زیب قبا دادی و بس فتنه که خاست
10. وای اگر بر سرِ آن برشکنی طرف کلاه
11. دل ما را کنی از لطف دو رخ بستۀ خویش
12. کس ندارد دل درویش بدین لطف نگاه
13. نیست کس محرم راز دهنش بر ذقنش
14. لب بنه جامی و این راز فروگوی به چاه
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده