غزل شمارۀ 1415
1. ز چشم ریخت چندان آب کامد خون ز دنباله
2. کنون افتد به جان خون دلم پر کاله پر کاله
3. چه خیزد بی تو از گشت چمن چون ساقیِ دورم
4. دمد در بزم گل خون جگر از ساغر لاله
5. به هر باغی بسوزم بی تو از ژاله چه باک آنجا
6. که چون باران گدازد ز آه گرمم در هوا ژاله
7. چو جان جا در دلم داری هم آنجا گوش کن جانا
8. که من از ضعف نتوانم که از دل برکشم ناله
9. لبت را نیم جانی وام دارم تا پس از مردن
10. بیا جانا که از هجران رسید آن وام را حاله
11. حوالت کن به من چون در مزاجت گرمی آرد می
12. که داغ تب به جانم به که بر لب هات تبخاله
13. به خوبان روی کن جامی که درس عشق به داند
14. جوان چارده ساله ز پیر چارصد ساله
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده