غزل شمارۀ 1446
1. گفتمش با لعل جانبخش از مسیحا کم نه ای
2. گفت دم درکش که تو شایستۀ این دم نه ای
3. گفتم از دامت رهایی یابد آخر مرغ دل
4. گفت گویا واقف این جعد خم در خم نه ای
5. چند نالم گفتم از دست تو در عالم چو نی
6. گفت رو می نال پندارم تو در عالم نه ای
7. گفتمش می بارد از ابر غمت باران درد
8. گفت چون سبزه از آن باران چرا خرّم نه ای
9. گفتمش دل چاک شد پیکان مدار از وی دریغ
10. گفت با زخم چنان در خورد این مرهم نه ای
11. گفتم ار شادم نسازی باری از غم کم مکن
12. گفت اگر انصاف باشد لایق غم هم نه ای
13. گفتم آن راز دهان با محرمان نه در میان
14. گفت رو جامی که تو این راز را محرم نه ای
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده