غزل شمارۀ 1582
1. به سوی خویش مرا رخصت گذر ندهی
2. وگر به خود گذرم فرصت نظر ندهی
3. خوشم بدین که به دریوزه بر درت گذرم
4. مراد خاطر من گر دهی وگر ندهی
5. بهای بوسه نهى نقد جان، چه خوش باشد
6. کزین معامله با دیگران خبر ندهی
7. گھی که بخش کنی غم خدا جزات دهاد
8. اگر نصيب من از جمله بیشتر ندهی
9. مباد کس که به خواب آیدت از آن نالم
10. که شب ز نالۀ من تن به خواب در ندهی
11. به قد نخل تر و تازه ای و لب رطبت
12. عجب تر آنکه به ما غير خار بر ندهی
13. مزاج یار لطیف است جامی آن بهتر
14. که لب ز نطق ببندی و دردِسر ندهی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده