غزل شمارۀ 1584
1. می زند راه دلم شکلِ سهی بالایی
2. که نمی بینمش از سروْقدان همتایی
3. همچو گل ظاهرش از صفحۀ عارض لطفی
4. همچو مل لایحش از لوح جبین سیمایی
5. در صفت تنگ قبایان و تنک پیرهنان
6. دیدۀ حاسد ازو دور عجب رعنایی
7. همه پروانۀ شمع رخِ اویند ولی
8. نیست از نخوت خوبی به کسش پروایی
9. خلوت من شود از پرتو رویش روشن
10. گر مددگار شود همّت روشنْ رایی
11. ز آستانش به سفر پای من از جانرود
12. نیست در شهر چو من عاشق پابرجایی
13. جامی از مس وجود تو چه حاصل چو بر آن
14. کیمیایی نکند تربیت دانایی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده