غزل شمارۀ 171
1. یار رفت از دیده لیکن روز و شب در خاطرست
2. اگر به صورت غايبست اما به معنی حاضرست
3. عاشق اندر ظاهر و باطن نبيند غیر دوست
4. پیش اهل باطن این معنی که گفتم ظاهرست
5. در حضور دوست هر جانب نظر کردن خطاست
6. یک زمان حاضر نشین ای دل که جانان ناظرست
7. خاطرم خوش نیست هرگز جز به زیر بار عشق
8. پیش عاشق هرچه جز عشقست بار خاطرست
9. عاشق درویش تا دانست ذوق صبر و شُکر
10. بر جفاهای تو صابر وز بلاها شاکر است
11. آن دهان را سرّ غيب الغيب دان کز شرح آن
12. هم اشارت مانده عاجز هم عبارت قاصرست
13. آن پری رو را به افسون سخن تسخیر کرد
14. زان سبب گویند شاعر نیست جامی ساحرست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده