غزل شمارۀ 199
1. تویی که درد و غمت یار ناگزیر منست
2. جفا و هرچه رسد از تو دلپذیر منست
3. ز خون دل چه نویسم به لوح چهرۀ خویش
4. چو نیست بر تو نهان آنچه در ضمیر منست
5. کشم به پیش تو جان لیک چون تو شاهی را
6. چه التفات بدین تحفۀ حقیر منست
7. همین سعادت من بس که چون مرا بینی
8. به خاطرت گذرد کین گدا اسیر منست
9. چو عود بس که خورم گوشمال غم همه شب
10. سرود بزم فلک ناله و نفير منست
11. به خار و خس که در آن کوی شب نهم پهلو
12. چنان خوشم که مگر بستر حریر منست
13. اگر ز پای فتادم چو جامی از غم عشق
14. چه باک چون کَرَم دوست دستگیر منست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده