غزل شمارۀ 220
1. درویش را سراسری کوی فنا بس است
2. ترک متاع و خانه متاع سرا بس است
3. گوهرگزم ز فرش منقّش مباش رنگ
4. پهلو منقّش از اثر بوریا بس است
5. گر خازن حَرَم نزند نعرۀ درای
6. از اشتران قافله بانگ درا بس است
7. نتوان نشستن از تک و پو در طریق عشق
8. آن را که بادپا ندهد دست و پا بس است
9. گر روی زرد ما نشد از جام عیش سرخ
10. زخم کبود سیلی غم بر قفا بس است
11. عمر حریص در طلب کیمیا گذشت
12. ما را قبول اهل نظر کیمیا بس است
13. جامی به ملک و مال چو هر سفله دل مبند
14. کُنج فراق و گنج قناعت ترا بس است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده