غزل شمارۀ 243
1. چشمت ز غمزه تیغ و ز مژگان خدنگ ساخت
2. با عاشقان غمزده اسباب جنگ ساخت
3. بر من ز جورت این همه سختی که می رسد
4. می بایدم تنی چو دل تو ز سنگ ساخت
5. پی چون به شهر وصل برد بارگی صبر
6. کش سنگلاخ بادیۀ هجر لنگ ساخت
7. عیبم مکن به تنگی دل چون غمت فزود
8. استاد فطرت از ازل این خانه تنگ ساخت
9. مجموعه ایست هر ورق گل ز حُسن تو
10. مرغ چمن چرا به همین بوی و رنگ ساخت
11. سنگ جفای عشق تو در یکدگر شکست
12. هرچند عقل شیشۀ ناموس و ننگ ساخت
13. جامی گسست رشتۀ تسبيح زهد را
14. خواهد به بزم دُرْدکشان تار چنگ ساخت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده