غزل شمارۀ 246
1. پرتو شمع رُخت عکس بر افلاک انداخت
2. قرص خورشید شد و سایه برین خاک انداخت
3. برقی از شعشعۀ طلعت رخشان تو جَست
4. شعله در خرمن مشتی خس و خاشاک انداخت
5. خوش بر آن رخش که عشقت فلک سرکش را
6. طوق در گردن از آن حلقۀ فتراک انداخت
7. ذوق مستان صبوحی زده ای بزم تو دید
8. صبح در اطلس فیروزۀ خود چاک انداخت
9. می خرامیدی و ارواحِ قدُس می گفتند
10. ای خوش آن پاک که سر در ره این پاک انداخت
11. طوطی ناطقه را سرّ خط و عارض تو
12. زنگ تشویر در آیینۀ ادراک انداخت
13. جامی اهلیّت اندیشۀ عشق تو نداشت
14. همّتش رَخت درین موج خطرناک انداخت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده