غزل شمارۀ 257
1. دل که روزی چند با دیدار جانان خو گرفت
2. عمرها جان کند تا با درد هجران خو گرفت
3. نیست میل بزم وصل از کلبۀ هجرم چو جغد
4. کم رود سوی عمارت چون به ويران خو گرفت
5. یاد مرهم بر دل من سخت می آید چو تیر
6. تا از آن ابرو کمان با زخم پیکان خو گرفت
7. قامتم چوگان سرم گویست در میدان عشق
8. تا سوار شوخ من با گوی و چوگان خو گرفت
9. بی رخ لیلی مخوان مجنون حیران را به حی
10. زانکه آن سرگشته با کوه و بیابان خو گرفت
11. غرقه در خون دلم از چشم نمناکم چه باک
12. فکر باران کی کند آن کو به توفان خو گرفت
13. همچون جامی دردِ سر بیند زبالين حرير
14. هر کرا سر بر درت با سنگ دربان خو گرفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده