غزل شمارۀ 263
1. دلم از خُم صفا جام مصفّا زده است
2. همّتم سنگ برین ساغر مینا زده است
3. نقد عرفان ز مقلّد مطلب كان مسکین
4. دست در آرزوی نسیۀ فردا زده است
5. زر و سیمی که بر آن خواجه نظر دوخته است
6. مشت خاکی است که دیدۀ بینا زده است
7. برفشان جیب که خار قدم تجريد است
8. نیم سوزن که سر از جیب مسیحا زده است
9. دوست را باش و بساط عمل خود طی کن
10. بس مصلّا که رهش نقش مصّلا زده است
11. پی غباری به حرم کعبه روی پی بودست
12. کاب راه حرم از آبلۀ پا زده است
13. گرچه بشکست بسی خانۀ صورت جامی
14. کم کسی خیمه ازین خانه به صحرا زده است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده