غزل شمارۀ 304
1. دولتم نیست که باشم به سخن دمسازت
2. گو سخن با دگران تاشنوم آوازت
3. شاهباز حرم قدسی و در ملک وجود
4. نیست جز بهر شکار دل و جان پروازت
5. رفتی و رشتۀ پیوند مرا با تو قوی
6. روزی آرم به همین رشته سوی خود بازت
7. همچو گل گرچه به صد پاره شود پردۀ دل
8. حاش لله که شوم پرده گشای از رازت
9. تاشدی نازکنان ساقی خونین جگران
10. همه مستند ز جامی می و من از نازت
11. بر سرم تاجی و بر تاج گهر کی باشد
12. که کنم جا به سرِ خویش به صد اعزازت
13. چون زند دم ز سخن پیش تو جامی زین سان
14. که دهد خامشیش لعل سخن پردازت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده