غزل شمارۀ 355
1. آنکه گل را غیرت از لطف تن او خاستست
2. چاک جیب غنچه از پیراهن او خاستست
3. می رود دامن کشان چون گل بهاران وین همه
4. لاله و نسیرین به باغ از دامن او خاستست
5. کی شود سوز قتیلش کشته زیر تیره خاک
6. زانکه این آتش ز جان روشن او خاستست
7. چون تواند عاشق از طور وفایش سر کشد
8. قمری آسا طوق او از گردن او خاستست
9. چشمه چشمه زخم تیرش بر تن من گشته چشم
10. هرکجا گردی ز راه توسن او خاستست
11. شهر پر غوغا شدست از فتنۀ مردم کُشان
12. این همه فتنه ز چشم پر فن او خاستست
13. از شکاف سینه جامی می کشد هر لحظه آه
14. آتشی دارد که دود از روزن او خاستست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده