غزل شمارۀ 356
1. زهی فراق تو چون مرگ هادم اللّذات
2. حیات و دولت وصل تو متّحد بالذّات
3. منم فتاده به گرداب غم به دستم ده
4. کمند زلف کزان باشدم امید نجات
5. به فسق و زهد قضا بر نگردد ای ساقی
6. بدین ترانه بده می که كلّ آت آت
7. چو بیشتر تلف عمر ما ز هشیاریست
8. به غیر باده چه امکان تلافیِ مافات
9. چو خاست هی هیت ای صوفی از نشیمن طبع
10. به پیشگاه حقیقت رساندت هيهات
11. زکات حسن ندادی به بوسه زان گریم
12. اگرچه مانع بارندگیست ترک زکات
13. زطعن عابد اصنام جامیا بازآی
14. چه آفریدۀ اوهام ما چو عزّی و لات
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده