غزل شمارۀ 4
1. هرچه اسباب جمالست رخ خوب ترا
2. همه بر وجه کمالست كما لايخفا
3. بعد عمری کشمت گفتی و من می میرم
4. هر دم از غم که مبادا نکند عمر وفا
5. بس که زاهد به ریا سبحۀ صد دانه شمرد
6. در همه شهر بدین شیوه شد انگشت نما
7. گر به تیغ تو جدا شد سرم از تن چه غم است
8. غم از آنست که از تیغ تو افتاد جدا
9. خواستم خواهم از آن لب به دعا دشنامی
10. حاجت من چو روا گشت چه حاجت به دعا
11. طلب بوسه از آن لب نبود حدّ کسی
12. در سرِ ما هوسی هست ولی زان کف پا
13. جامی آخر به سرِ زلف تو زد دست امید
14. خِصَّهُ الله تعالی بمَزيد الزلفا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده