غزل شمارۀ 411
1. آن مه که یافت امشب ازو عیش ما رواج
2. روشن به اوست مجلس ما اَطْفِئُوا السّراج
3. فرسوده استخوان من از خاک پاش پُر
4. باشد به چشم اهل نظر سرمه دان عاج
5. روح الله ار طبيب شود جز به وصل یار
6. بیمار عشق را نتواند کسی علاج
7. نتوان ره آجل به حيل بست بر کسی
8. کش زخم تیغ عشق کند رخنه در مزاج
9. طاعت مجو ز من چو دل و دین ز دست شد
10. چون دِه خراب شد نکشد محنت خراج
11. بر خاک آستان تو سنگ جفا به سر
12. دارم فراغت از هوس تخت و میل تاج
13. جامی چو یار وعده کند صبر پیش گیر
14. طبع کریم را به تقاضا چه احتیاج
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده