غزل شمارۀ 415
1. یار اگر دربست بر رویت چه باشی در حرج
2. صبر کن سر بر درش کِالصّبر مفتاح الفرج
3. چشم جان را ده جلا بگذر ز گفت و گوی عقل
4. موجب عین الیقین نبود براهین و حجج
5. خوانده در پرده چو کعبه یار خلقی را به خود
6. عاشقان لبیک شوق او زده من كلّ فَج
7. خاک آدم خاصه بهر عشقبازی گل شدست
8. اِنَّما اَوْلادَه الْعُشاق وَالْباقی هَمج
9. ره سوی میخانه باشد بیشتر ز انفاس خلق
10. زان جهت نبود سلوک رهروان بر یک نهج
11. از جمال او اگر بر کعبه افتد پرتوی
12. کافران بندند از چین و ختا احرام حج
13. جز به قدر فهم کژ طبعان مگو جامی سخن
14. جز نیام کژ نشاید چون بود شمشیر کج
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده