غزل شمارۀ 46
1. من نه تنها خواهم این خوبان شهر آشوب را
2. کیست در شهر آنکه خواهان نیست روی خوب را
3. دیر می جنبد بشیر ای باد بر کنعان گذر
4. مژدۀ پیراهن یوسف به بر یعقوب را
5. دل نهادم بر جفا تا دیدم آن قدّ بلند
6. بر درخت آن بِه که بیند مرد عاقل چوب را
7. گو مکن درد دل کاتب اندر نامه دَرْج
8. طاقت این بار نبود حاملِ مکتوب را
9. چون صف دل ها شکستی زین مکن رخش جفا
10. شرط نبود رفتن از پی لشکر مغلوب را
11. خواب ناید چشم تر را بی تو شب ها اغلبی
12. گرچه باشد خواب غالب مردم مرطوب را
13. دی به خاک پاش با صد ذوق می سودم مژه
14. گفت جامی گَرد شد آهسته زن جاروب را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده