غزل شمارۀ 574
1. شب دل سوخته آهی ز سرِ درد کشید
2. صبح بشنید هماندم نفسِ سرد کشید
3. من و جام می و شکر کَرمِ پیر مغان
4. که به میخانه مرا همّت آن مرد کشید
5. دارم از دوست غباری که چو من گرد شدم
6. در رهِ او ز چه رو دامن از این درد کشید
7. ماه در خط شود از رشک تو زینسان که رُخت
8. گِردِ خورشید خط غاليه پرورد کشید
9. روز بازار رخ خوب تو چون دید فلک
10. رقم حُسن چرا بر مَه شبگرد کشید
11. مژده خواهد که کند قصّۀ هجران تحریر
12. کین همه جدول خونین به رخ زرد کشید
13. جامیا دل به غم و درد نه اندر ره عشق
14. که نشد مرد ره آنکس که نه این درد کشید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده