غزل شمارۀ 617
1. دل که در باغ زهر گل غم یارش گیرد
2. مرغ نالان سبق از نالۀ زارش گیرد
3. می کند پا به رکاب آن مه و من می میرم
4. که چنین تنگ چرا زین به کنارش گیرد
5. ابروش چون نگرم خط خوشش پیش نظر
6. کم توان دید مه نو که غبارش گیرد
7. حلقۀ گیسوی او طوق بلا شد جان را
8. آه اگر خطّ سیه گردِ عذارش گیرد
9. مدّعی گفت زرِ خالصم از سنگ بلا
10. محک تجربه ای کو که عیارش گیرد
11. گر به مجنون گذرد ناقۀ ليلی پس مرگ
12. دست بیرون کند از خاک و مهارش گیرد
13. حاليا زان لب میگون شده جامی مست است
14. وای روزی که از آن باده خمارش گیرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده