غزل شمارۀ 628
1. اندیشۀ جمال تو حیرانی آورد
2. سودای طرّۀ تو پریشانی آورد
3. ما را چه کار با سر و سامان که عشق تو
4. در کار عقل بی سر و سامانی آورد
5. گفتی که ترک عشق کن و راه عقل گیر
6. کاری چرا کنم که پشیمانی آورد
7. شبها به باغ بی گل روی تو ناله ام
8. مرغان خفته را به سحرخوانی آورد
9. دور از تو خانۀ گل و آبم ز سیل اشک
10. نزدیک شد که روی به ویرانی آورد
11. با جان بر لب آمده آواز تیغ تو
12. آوازۀ خلاص به زندانی آورد
13. جامی ببند دیده که آن طاق ابروان
14. صد رخنه در بنای مسلمانی آورد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده