غزل شمارۀ 631
1. خط تو خضر را به سیه پوشی آورد
2. لعلت مسیح را به قدح نوشی آورد
3. هستم همه خطا چه کنم گر نه لطف تو
4. آیین عفو و رسم خطاپوشی آورد
5. ترسم چنین که شیفتۀ دشمنان شوی
6. گر یاد دوستانت فراموشی آورد
7. قصد هلاک اهلِ وفا چون کند قضا
8. روی دلت به راه جفاکوشی آورد
9. تدبیر عقل و هوش زده راه عالمی
10. خوش آنکه ره به عالم بی هوشی آورد
11. بیرون ز پیرهن چو تنت را کنم خیال
12. در جانم آرزوی هم آغوشی آورد
13. گوشی بنه به جامیِ دلخسته پیش از آن
14. کش مُردن از فراق تو خاموشی آورد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده