غزل شمارۀ 633
1. یاد آن مطرب که ما را هرچه بود از یاد برد
2. بادی اندر نی دمید اندیشه ها را باد برد
3. عمرها در کوی دانش خانه ای می ساخت عقل
4. موج زد توفان عشق آن خانه از بنیاد برد
5. لذّت غم های عشقت در مذاق جان نشست
6. آرزوی شادی و عیش از دل ناشاد برد
7. گوش بر افسانۀ گردون منه کین کوژپشت
8. لعل شیرین را به افسون از کفِ فرهاد برد
9. خواستم فریاد از دست تو هم پیش تو لیک
10. حیرت دیدارت از من قوّت فریاد برد
11. بی گِل و لای می و خشت سَرِ خُم کی توان
12. باطن معمور ازین دیرِ خرابْ آباد برد
13. جامی از شاگردی پیر مغان شد می پرست
14. شد هنرور هرکه رنجِ خدمت استاد برد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده