غزل شمارۀ 641
1. دل قدت را بلاست می گوید
2. کج نگوییم راست می گوید
3. هرکرا دیده شد غبار درت
4. دیده را توتیاست می گوید
5. دردِ خود بی تو هرکرا گفتم
6. دردِ تو بی دواست می گوید
7. لب تو خط فزود می گویم
8. لب من جان فزاست می گوید
9. تیر من گفت در دلت حیف است
10. آنچه در دل مراست می گوید
11. قتل من کار تست می گویم
12. قتل تو عار ماست می گوید
13. هست مرموز زلف او عمری
14. جامی این عمرهاست می گوید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده