غزل شمارۀ 644
1. دور از آن لب اشک من سرخست و چشم ترِسفید
2. کم فتد زینسان شرابِ لعل را ساغر سفید
3. گریۀ دایم سیاهی را نبرد از بختِ من
4. زاغ را بسیاریِ باران نسازد پر سفید
5. بر بناگوشت کشد زلف سیاه خود را دراز
6. همچو هندوی برهنه کش بود بستر سفید
7. ریخت از ابر تجلّی روی تو باران نور
8. خانۀ چشم و دلم را ساخت بام و در سفید
9. صفحه یی از مصحف خوبیست آن روی و عذار
10. یک طرف از وی نوشته یک طرف دیگر سفید
11. ای که می پرسی ز راه کعبۀ عشقم نشان
12. زاستخوان کشتگان راهیست سرتاسر سفید
13. در لباس خط و کاغذ گفتۀ جامی بود
14. نوعروسی جامه مشکین کرده و چادر سفید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده