غزل شمارۀ 645
1. تا صبا طرّۀ شبرنگ ترا برهم زد
2. روزگارِ دل آسودۀ ما برهم زد
3. شاخ های گل و نسرین، چو به خوبی کردند
4. با تو دعوی همه را باد صبا برهم زد
5. درد ما را نشد امید دوا گرچه طبيب
6. دفترِ خویش بسی بهر دوا برهم زد
7. چشم سیّار جهان مثل ندیدت هرچند
8. نسخۀ چهره گشایانِ ختا برهم زد
9. صد سبب ساخته بودیم پیِ وصل تو لیک
10. هرچه ما ساخته بودیم قضا برهم زد
11. بر صف دُردکشان محتسب شهر گذشت
12. سلک جمعیتِ اربابِ صفا برهم زد
13. جامی آن سرو جز اوصاف رخ خویش نیافت
14. گرچه صدره چو گل اوراق مرا برهم زد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده