غزل شمارۀ 657
1. جان بخشد از لب کُشته را وانگه به خون فرمان دهد
2. خونخواری آن شوخ بین کز بهر کشتن جان دهد
3. خاکم پس از فرسودگی ریزید در میدانِ او
4. باشد سمند خویش را روزی بر آن جولان دهد
5. جانم فدای ساقیی کو آشکارا می خورد
6. و آن دم که دور ما رسد خونابۀ پنهان دهد
7. گر سایه بر خاک افگند آن گلعذار غنچه لب
8. آن خار شاخِ گل شود بر غنچۀ خندان دهد
9. هر تیر کان شوخ افگند بر صید با صد ذوق دل
10. گاهش چو جان دربرکشد گه بوسه بر پیکان دهد
11. چون دست ندهد وصل او دور از رقیب تندخو
12. آن به که عاشق خویش را خو با غم هجران دهد
13. گردی شد از راهش زیان در چشم جامی وین زمان
14. آرد به دامن ها گهر از دیده تا تاوان دهد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده